الان یه مدتیه
تا یه چیزی رو دلم سنگینی میکنه
سریع بهت میگم
و تهی میشم
برای نوشتن در اینجا
از اون مسافر تاکسی بگیر
تا دختر بچه ای که دیدم
از کتابفروشی رفتن
و مهمونی تولد
تا گفتن اینکه خواستی بیای
میدونی من تورو تعارف الکی نکردم
تنها کسی که تعارف الکی زدم سهیل بود
چون میدونستم صد در صد نمیاد
اما با اون که فکر میکردم
تو هم نمیای
دعوتم تعارف الکی نبود
ته دلم از دعوتم خوش بودم
چیزی که فکرشو نمیکردم
هدیه گرفتنت بود .
خوشحالم
حداقل تو ذهنت یه جرقه اومدنی بوده ...
مریم دیگه تو فرندای فب تو نیست
یه چرای گنده تو ذهنمه
اون حذفت کرده
یا تو ....
دلم برای دیدنت تنگ شده ....
مثل همیشه :
حیف...